در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم