سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش