زخمهایی که به تشییع تنت آمدهاند
همچو گلبوسه به دشت کفنت آمدهاند
رسید صاعقه و شیشۀ گلاب شکست
شب از در آمد و پهلوی آفتاب شکست
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
قلم چگونه گذارد قدم به ساحت تو
توان واژه کجا بود و طرح صحبت تو
رسید و گرد راهش کهکشانها را چراغان کرد
قدم برداشت، نیشابور را فیروزه باران کرد
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشق، خوشسرانجام شدند
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند