حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده