سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
خم میشوم تا گامهایت را ببوسم
بگذار مادر جای پایت را ببوسم
ای نگاه تو کلید بخت خوشاقبالها
کاش دیدارت مُیسَّر بود در این سالها
چشمۀ دیدار تو سراب ندارد
ساحت دل، بیتو آفتاب ندارد
تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم