ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
بی نور خدا جهان منّور نشود
بی عطر محمّدی معطّر نشود
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
چون سرو همیشه راست قامت بودی
معنای شرافت و شهامت بودی
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند