هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد