گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده