من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست