بر حسین بن علی یا با حسین بن علی؟
با یزید بن یهودی یا حسین بن علی؟
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
خورشید هم در آسمان رؤیت نمیشد
دیگر کسی با ماه، همصحبت نمیشد
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را
کشیدم در غل و زنجیر نفس لاابالی را
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
فرج یعنی دعای عهد خواندن، عهد را بستن
دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
مگر چه کیسهای از نور داشت بر دوشش؟
که وقت دیدن او ماه بود مدهوشش
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
فقط از شعله و مسمار گفتیم
از آشوب در و دیوار گفتیم
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است