این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند