مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
بر او سلام که شایستۀ سلام است او
که از سلالۀ ابن الرضا، به نام است او
دانشطلبی که نور ایمان دارد
جویای فضیلت است تا جان دارد
ایمان به رسول هاشمی مذهب ماست
پیوسته بر او دعای روز و شب ماست
آن یار که غائب است روی ماهش
تقواطلبیست، رسمِ خاطرخواهش
چشمی از غم ستاره باران دارد
دلسوختهای که داغ یاران دارد
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
ای موجِ امید، راهی ساحل تو
ای مهر و وفا عجین در آب و گل تو
ای ذرۀ کوچکِ مدار هستی
ای آنکه به رحمت خدا دل بستی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت میکنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت میکنم
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
هنگام دعا قلب حزین داشته باش
یعنی که دلی خدایبین داشته باش
از کوثر معرفت غزلنوشی کن
تا قافلۀ کمال همدوشی کن
باز دل، چلّهنشین حرمِ راز شدهست
مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست
ای دلشدگان! شاهد مقصود آمد
در پردۀ غیب آن که نهان بود آمد
آن که در سایۀ مهر تو اقامت دارد
چه غم از آتش صحرای قیامت دارد؟
مدهوشم از این عطر پراکندهٔ سیب
این است همان رایحهٔ روحفریب
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی