او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
در محضر عشق امتحان میدادی
گویی که به خاک، آسمان میدادی
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد