زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد