ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده