تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده