سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
من در همین شروع غزل، مات ماندهام
حیران سرگذشت نفسهات ماندهام
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
چشمه چشمه تشنگی، زائران! بیاورید
نام آبِ آب را بر زبان بیاورید