نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
راه از بیگانه میجستیم، آخر گم شدیم
خانۀ خود را نمیدیدیم و سردرگم شدیم
گرچه بیش از دیگران، سهمش در این دنیا غم است
«مرد» اخمش، خندهاش، حرفش، نگاهش، محکم است
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
حرکت از منا شروع شد و
در تب کربلا به اوج رسید
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
ای آفرینش از تو گرفتهست تار و پود
ای وسعت مقام تو بیمرز و بیحدود
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را
مرامم غیرت است ای عشق و پیمان با توأم دین است
دفاع از سنگ در دینی که من دارم از آیین است