در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری