شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود