چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود