کربلا
شهر قصههای دور نیست
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
گواه سیرۀ عشق است داغداری ما
به باغبانی درد است لالهکاری ما
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سرّ نى در نینوا مىماند اگر زینب نبود
کربلا، در کربلا مىماند اگر زینب نبود
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم