به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
کسی از شعر، از توصیف از اندیشه آن سوتر
کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند
از فراموشیِ امروز به فردا میخواند
فلق در سینهاش آتشفشان صبحگاهی داشت
که خونآلود پیغام از کبوترهای چاهی داشت
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
شکوه تاج ایمان بر سر ماست
شجاعت قطرهای از باور ماست
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
در عرصۀ زندگانیِ رنگ به رنگ
کآمیختۀ هم شده آیینه و سنگ
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
برای ما نگاهت آفتاب است
چراغان کردن دنیا ثواب است
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم