وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد