هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر