شادی هر دو جهان بیتو مرا جز غم نیست
جنت بیتو عذابش ز جهنم کم نیست
نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده؟
هلال را به سرِ نیزه وقت ظهر که دیده!
دو خورشید جهانآرا، دو قرص ماه، دو اختر
دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو همسنگر...
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ای کلیماللَّه تماشا کن کلام الله را
بر فراز دست خورشیدِ ولایت، ماه را
ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعهای از کربلا
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
سامرا امشب ز شبهای دگر زیباتری
در جلال و در شرف اُمّ القرای دیگری
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه