سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت