ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
کربلا
شهر قصههای دور نیست
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد