ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله