کربلا
شهر قصههای دور نیست
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی