باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
نوربخش يقين و تلقين اوست
هم جهانبان و هم جهانبين اوست
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی