مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس