زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد