الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد