گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد