همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس