سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس