زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما