آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟