هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
کربلا
شهر قصههای دور نیست
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد