اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم