میروی دریا دل من! دست خالی برنگردی
از میان دردها با بیخیالی برنگردی
بار بر بستهای ای دل، به سلامت سفرت
میبری قافلۀ اشک مرا پشت سرت
حسی درون توست که دلگیر و مبهم است
اینجا سکوت و ناله و فریاد درهم است
دل میبرد از گنبد خضرا شالش
آذین شده کربلا به استقبالش
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد