همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند