دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
هرچه از غم میشود جام بلا سرشارتر
مستی این جام، جان را میکند هشیارتر
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
خبر دهید به کفتارهای این وادی
گلوله خورده پلنگِ غیور آبادی
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
آتش داغی به جان مؤمنین افتاده است
گوییا از اسب، کوهی بر زمین افتاده است
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
چه شد مگر که زمین و زمان در آتش سوخت
که باغ خاطرهها ناگهان در آتش سوخت
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده