روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
بگو با من که در آن روز و در آنجا چه میدیدی؟
شهید من! میان تیر و ترکشها چه میدیدی؟
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
گردباد است که سنجیده جلو میآید
به پراکندن جمع من و تو میآید
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری