چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش