من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش