من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست