در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت