امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم